امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
اردشیر و اشکانیان
#1




از سايه آتشگاه تا فراز تاج و تخت








نگاهى به زندگى مردمان، اوضاع اقتصادى، سياسى و نظامى حكومت اشكانى و شيوه به سقوط كشانيدن آن، مويد حضور پررنگ مغان و قدرت فوق العاده آنان در اين عصر است. در حقيقت نظام اشكانيان در اوج اقتدار، توسط مغان ساسانى برچيده مى شود و نه ضعف و فترت.«در نظام اشكانيان، مردم عسل را به جاى شكر مصرف مى كنند. از شغل، مسكن و درآمد، خوبى برخوردارند. كفش، لباس و زيورآلات به وفور مورد استفاده قرار مى گيرند. از ظروف سفالين و فلزى (مرفه هان طلا و نقره) در پختن غذا، نگهدارى و خوردن غذا بهره مى گيرند. كشاورزى، دامدارى و صنعت در وضعيت ايده آلى به سر مى برند.به بركت، امنيت حاكم بر راه هاى دريايى و زمينى _ تجارت، بازرگانى، دادوستد و خريد و فروش كالا و... از رواج و شرايط خوبى برخوردارند. از الاغ، اسب، شتر و استر، در باربرى حمل اسباب و اثاثيه، جابه جا كردن بارهاى سنگين و كالا، سوارى و... بهره مى گيرند.


به سبب رونق تجارت داخلى و خارجى ثروت سرشارى نصيب مردم، تجار و بازرگانان گشته و با وضع ماليات و عوارض گمركات بر برخى اجناس، خزانه دولت نيز ثروتمند است. در حقيقت، در هيچ دوره اى بازرگانى، تجارت و اقتصاد، اين گونه مورد توجه قرار نداشته اند.»۱ ارتش با از پاى در آوردن دشمن ديرينه (روم) در اوج قدرت است.۲ نظام حاكم بر امپراتورى فدراليته و توسط شاهان و شاهزادگان وفادار به نظام و شخص شاهنشاه اداره مى شود.قدرت و حكومت در دستان لايق ترين و شجاع ترين شهريار همه دوران زمامدارى اشكانيان _ اردوان پنجم _ قرار گرفت، كه او نيز با شكست «والريانوس» جبار غرب و تصوير كردن پيكره اش بر كوه ها، در بالاترين سطح روحى، روانى و غرور ملى است. بى ترديد، از پاى درآوردن حكومتى اينچنين نظام يافته، قدرت مدار و ثروتمند، جز در حركتى فراگير و در قالب انقلابى بزرگ، ممكن نخواهد شد.البته تزريق خرافات و افسانه به جامعه، توسط مغان ضمن پنهان داشتن بسيارى از رازهاى مگوى انقلاب، توجيه شكست نظام اشكانى براى نسل هاى بعد را آسان تر مى كرد. «اين كه ظهور اردشير نيز مثل داستان بنيانگذار هخامنشيان «كورش» در روايات ملى و عاميانه كهن رنگ حماسى يافت... ظاهراً از آن جا ناشى است كه ذهن عامه سقوط ناگهانى اشكانيان را جز با اين گونه قصه هاى مربوط به خواب، افسانه و... نمى توانست باور كند.»۳


به رغم توفيقات مهم اقتصادى، عملكردها، سياست ها و رويكردهاى غلط شاهنشاهان اشكانى در ايجاد تعادل و تعامل ميان اعتقادات، باورها و خواست هاى معنوى جمهور و نظام حاكم، كه در اين زمينه ها به دنياى خارج از امپراتورى وابسته نشان مى داد، آنان را از وقايع داخل غافل كرده بود. رخدادهايى كه نهال خشم و كينه از نظام را در دل ها مى نشاند و بارور مى كرد و اين نهال در دوران «اردوان» به درختى كهنسال و تنومند مى ماند، كه در انتظار نسيمى براى به حركت درآمدن و جرقه اى براى شعله ور شدن به سر مى برد.اين نكته كه نسيم حركت و جرقه اشتعال هر دو از آتشكده اى در استخر و بردست موبدى زده شد، مويد درك شرايط و شناخت درست خواسته هاى مردم، از سوى روحانيت عصر است.به هر حال ايرانيان سلحشور يكپارچه و هم صدا بر عليه نظام حاكم به پا خاسته اند. آنان به مقابله با نظامى برخاستند كه، شهرياران آن خويش را فيل هلن (يونانى دوست) و فيلو روخوس (دوستدار روم) معرفى مى كردند، نه عاشقان ايران و ايرانى.غرب زدگانى كه به جاى احترام به مليت و زبان كهنسال اجدادشان، اصطلاحات و القاب ايران را بر پشت سكه هاى خويش ضرب مى كردند. با رواج جشن ها و مناسبات دنياى غرب در دربارها و كاخ هاى سلطنتى و انتشار آن آداب منسوخ و وحشيانه، بى پروا به فرهنگ آداب و رسوم، تمدن كهن، جشن ها و مراسم مردمان ايران زمين، اهانت مى كردند.با اعطاى امتيازات فراوان و آزادى بى حد و حصر به مبلغان و پيروان اديان غيرايرانى، عملاً به تهديد دين و اعتقادات و باورهاى مردم مى پرداختند و...تاوان بازى كردن با احساسات و عواطف مردم، چه چيز جز سقوط و انحطاط مى توانست باشد. از اين رو مغان و كاهنان با خارج شدن از نظام و پيوستن به مردم، ضمن تحريك بيشتر احساسات ملى و مذهبى آنان و با استفاده از موج هاى مهلك به حركت درآمده، عملاً در مقابل حكومت قرار گرفت.از طرفى جور شدن قطعات پازل در كنار هم، شرايط را مهياى حضور پررنگ تر روحانيت در تمامى عرصه ها مى كرد.


اردشير جوان نيز با درك شرايط و قرار گرفتن در راس نهضت، ابتدا برادر بزرگتر خود «شاهپور» را كه قانوناً جانشين پدر به شمار مى آمد، در يك دسيسه از پيش روى برداشت. سپس برادران ديگر را كه با تنفيذ مقام موبدان _ موبد به اردشير مخالفت كرده بودند، نابود ساخت. تا به مدعيان ديگر ثابت كند، تا رسيدن به مقصود، هيچ مانعى را در مقابل خويش تحمل نخواهد كرد.با فراغت از كار برادران، به تسخير ايالت پارس پرداخت. سپس ايالات كرمان و اصفهان را با يورش برق آسا، تابع خويش كرد. دو بار نيز لشكريان اعزام شده از پايتخت (تيسفون) را درهم شكست. صداى پى در پى زنگ هاى خطر، اردوان را بيدار كرد. او به تجربه آموخته بود، آتشى كه مغان بر افروخته باشند را نمى توان به سادگى خاموش كرد. پس براى فرو نشاندن فتنه، خود پاى در ركاب جنگ نهاد.
چقَـבر پــَـر می ڪِشَـב دلـَـــمـ
بـﮧ هــَـــوآی تـُـو
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
بالاخره دو سپاه در دشت ميشان، نزديك شهر اهواز و در كنار جلگه هرمزگان رودرروى هم ايستادند. در پيشگيرى از برادركشى ميان ايرانيان دو سپاه كه همگى از نژادهاى آريايى بودند، دو فرمانده به جنگ مردا مرد، پرداختند.در اين جنگ تن به تن، اردشير جوان توانست اردوان را از پاى درآورد. «در همان معركه جنگ هم از اسب فرود آمده، سر خصم را لگد كوب خود كرد.»۴


«بعد از غلبه بر اردوان... بقاياى خاندان اشك، پادشاهان محلى، سركردگان طوايف و... را به هر نحو هست، با زور و زر، به اظهار طاعت خويش واداشت.»۵در پايان چهارده سال زد و خورد (از ۲۱۲م تا ۲۲۶م) اردشير جوان فرمان برگزارى مراسم و تشريفات مربوط به تاجگذارى خود را صادر كرد.از آن مراسم باشكوه كه در پرده هاى نقش رستم و نقش رجب، به يادگار مانده، چنين استنباط مى شود.«در مجلس گمان (انتخاب= گمازدن) اورمزد، اردشير را به شاهنشاهى- خداوند با تاج كنگره دار بر سر، سوار بر اسب، حلقه سلطنت را كه در دست راست دارد و عصاى پادشاهى را كه با دست چپ خود گرفته، روى به اردشير كرده هر دو را به وى هديه مى كند. اردشير نيز كه همچون خداى خود سوار بر اسب است، با چشمان درشت و نافذ و قد و هيكلى متناسب، در حالت احترام آن هداياى الهى را از اهورا مزدا مى پذيرد.»۶«تصويرى كه بعدها... در نقش رستم بر صخره ها نقش شد، (نشان آن است كه او سلطنت خويش را عطيه اى ايزدى- و نه ميراث نياكان- تلقى مى كرد.»۷قطعه بعدى اين پازل، تشكيل سيستمى از حكومت بود، كه قدرت با همه لوازم و امكانات مادى و معنوى آن در دست مغان و دستگاه دينى آنان قرار گيرد پس با اعلام «دوش خدايته» (شرك) بودن نظام فدراليته پيشين، حكومت دينى ساسانيان، به دست اردشير بابكان، پى ريزى شد.


«اردشير برخلاف پادشاهان باستانى كه تسامح را وسيله ضرورى براى تضمين تحقق اين امر مى شمردند، استقرار يك آيين رسمى و اتحاد بين دين و دولت را در وجود شخص فرمانروا شرط لازم مى ديد. دشوارى هايى كه در تمام طول مدت فرمانروايى ساسانيان، پادشاهان اين سلسله با موبدان و مقامات آتشگاه پيدا كردند، كه گاه به شورش، توطئه، خلع و قتل هم كشيد، اشتباه محاسبه اردشير را در ارزيابى حاصل اين اتحاد نشان داد. اين اشتباه محاسبه مخصوصاً از آنجا حاصل شد، كه دوران ايجاد يك امپراتورى مستبد ديگر به سر آمده بود و با اوضاع جهانى توافق زيادى نداشت.»توجه به اين نكته كه شاهنامه فردوسى، همه شاهان ساسانى را روحانى معرفى كرده و از سلسله كيانى مى داند، همچون كى لهراسپ، كى طهماسپ، كى كاووس، كى قباد، كى خسرو و... درگيرى بى پايان آن سلسله با آتشگاه را در قالب ناسازگارى ميان روحانيون خارج از حكومت با روحانيت درون حكومت مى توان ارزيابى كرد. به عبارت بهتر جنگ زرگرى در آلوده نگاه داشتن فضا، براى ايجاد تغييرات مورد نظر دستگاه مغان بود.با تاسيس حكومتى كه قدرت را به طور كامل در دستگاه مغان و قوانين و تصميمات اتخاذ شده از سوى كاهنان ساسانى خلاصه مى كرد دست به كار تهيه مقدمات و ابزار لازم، براى تكميل آخرين قطعه پازل شدند.


پس از تحميل خويش و دستگاه نامشروعشان بر دين و تاسيس حكومت فاسد و ستمگر ساسانى به نام «زرتشت»، اعلام ديدگاه زروانى به جاى «ثنويت» كه اساس جهان بينى مزديسان بر آن استوار بود بدعتى بر دين زرتشت گذاشتند.اوستاى «تنسر» كه به دستور اردشير تدوين يافت تا كتاب دين و قانون حاكم بر امپراتورى باشد، در واقع ابزارى براى اين بدعت ناروا بود. در اوستاى تنسر خدايان اسطوره اى باستان كه رفته رفته نابود شده بودند، دوباره به منزل هاى پيشين خويش باز گشتند. «ميترا»= ميثر= مهر و... نه تنها همچون گذشته، خداى پيمان، زايش آب و بارورى، كه در مرتبه اى بالاتر نيز قرار گرفت.«قسم به ميثر، خداى آفتاب، خداى بزرگ! كه از پرتو خويش جهان را منور و از حرارت خود جميع كائنات را گرم كرده است.»۸و «زروان» اكرانه، كه در اسطوره هاى كهن فقط خداى زمان شناخته مى شد، پا را از گليم خويش فراتر نهاد، و به عنوان خداوند هستى و نيستى معرفى گشت!«دو گوهر قديمى همزاد (اهورا و اهريمن) كه توامان «اعظم نام دارند.» يسنا (۳/۳۰) «... زروانيان در مقابل مشيت زروان كه اصل خيروشر هر دو مخلوق و مولود او به شمار مى آمد حدى نمى ديدند.»۹در اين جهان بينى، تخطى از دستورات مغان و مخالفت با دستگاه دينى، به منزله عبور از خط قرمز و مقاومت در برابر مشيت زروان بود. خدايى كه سرنوشت همه مخلوقات خود را از پيش تعيين و تدوين كرده بود. عبور از اين خط، عواقب وحشتناكى براى مخاطى مى توانست در پى داشته باشد.ظهور مانى در اين مقطع، واكنشى به بدعت گذارى ها و زياده خواهى هاى دستگاه حاكمه بود. اين نكته كه «مانى» خويش را آخرين فرستاده و اصلاح كننده اديان الهى مى دانست و براى آفرينش، همچون زرتشت، دو مبدا خير و شر، نور و ظلمت، نيك و بد را قرارداده است، حكايت گر ابراز مخالفت علنى ايرانيان در برابر آن بدعت ها و شيوه هاى زمامدارى مغان ساسانى است.وسعت حركت مانى از شقاوتى كه نظام ساسانى در سركوب هواخواهان و خود وى نشان داده اند، مى توان درك نمود، «... و او را به عنوان خروج از دين به زندان افكندند و چندان عذاب دادند تا بدرود حيات گفت.»۱۰


چقَـבر پــَـر می ڪِشَـב دلـَـــمـ
بـﮧ هــَـــوآی تـُـو
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
ظاهراً خطرات ناشى از افكار و آراى مانى تنها مغان را به وحشت نينداخته بود، «مولف اعمال شهداى كرخا مى نويسد: «در زمان شاهپور، مانى كه مخزن شيطنت و شرارت بود، انجيل شيطانى خود راقى كرد.»و تئودور بركونايى عقيده خود راجع به پيروان مانى را اينگونه بيان مى دارد: «هر كس پيرو آئين او (مانى) باشد، شقى است.»بالاخره با مساعى «كرتير» و موبدان ساسانى، اين نهضت در خون نشست.مى گويند:«شاهزاده (شاهپور) به پيغمبر (مانى) گفت: آيا بهشتى كه تو بدان مى خوانى، باغى چون باغ من هست؟ آنگاه مانى... به قدرت خويش، بهشت نور را با همه ايزدان و موجودات ربانى و همه سعادت و بهجت جنانى به وى نمود.»ليكن اگر مانى داراى كرامات و معجزات هم مى بود، مغان از ثروت، قدرت و امتيازات فوق العاده اى كه به دست آورده بودند، چشم پوشى كرده و به وى ايمان مى آوردند. چنان كه پيش از مانى و بعد از وى نيز ايمان نياوردند.گذشته از كام ها و ناكامى هاى انقلاب مانى وادار كردن نظام ساسانى به عقب نشينى از مواضع و ايجاد تاخير در كامل شدن پازل دستگاه مغان بزرگترين پيروزى انقلاب و حاميانش به شمار مى آيد.«اينكه در اوايل عهد ساسانيان «موبد كرتير» با آن به عنوان يك بدعت به مبارزه برمى خيزد، هم از رواج آئين «زروان» در اواخر عهد اشكانى حاكى است.»۱۱«قتل مانى و تعقيب شديد مانويان نه فقط مزيد غلبه «كرتير» را به دنبال داشت، بلكه ضعف سلطنت را هم در مقابل آتشگاه و قدرت مغان آشكارتر كرد.»۱۲با غلبه «كرتير» كه در عهد شاهپور كاهنى معمولى به شمار مى آمد، تغييرات مورد نظر آن گروه از روحانيت خارج از حكومت در اوستاى جديدى كه «كرتير» گردآورى و تدوين مى كرد، لحاظ و در سايه اين تغييرات: «روحانيت كه در آن زمان شامل مراتب موبدان و هيربدان بود، در سايه اين قدرت روزافزون ناشى از اتحاد دين و دولت، صاحب املاك وسيع، اوقاف پر عوايد، سرمايه و تجمل بسيار شد.»۱۳

در چنين آشفته بازارى البته دشمنى ها، زدوخورد ها، خلع و قتل ها و... بيشتر مى شد. چنان كه «كرتير» موبد ساده و بى آلايش كه صاحب كرامات و معجزات فراوان هم بود، به يك باره در مقامى قرار مى گيرد، كه صداى قدرتمند و لحن آمرانه و شاهانه اش را از پس ده ها قرن، در طنين كتيبه هاى بازمانده در كعبه زرتشت و ديگر كتيبه هايش به وضوح مى توان شنيد.بى ترديد اين قدعلم كردن ها، عواقبى را نيز در پى داشت.«قيام نرسى در واقع به قدرت كرتير و تئوكراسى او پايان داد و از آن پس تا يك چند سايه آتشگاه از فراز تاج و تخت دور شد.»۱۴و بر فراز زندگى مردم گسترده شد!«زندگى مردم عادى نيز زير سلطه پرستشگاه بود. آنجا او مى توانست مغان خود را پرستش كند. ولى بيشتر مردم شاهنشاهى آتشگاه را يك دستگاه نادلنشين مى ديدند كه يا برده آن و يا اجاره كننده ملك آن بودند و (مى بايست) بيشتر درآمدى را كه از دسترنج خود به دست مى آوردند به پرستشگاه بدهند.»۱۵تغييرات ايجاد شده نيز در تمامى دوران سيادت مغان به بهبودى هرچه بهتر زندگى مغان و فقر و فلاكت هرچه بيشتر مردمان مى انجاميد.

در شعار هاى بنيادين نهضت مزدك كه تساوى در حقوق، سرمايه، زمين، آب و... را فرياد مى كرد، بهتر به شرايط اسف بار زندگى توده ها در اين عصر مى توان پى برد.اوضاع رقت بار حاكم بر زندگى مردم و قحطى و خشكسالى توامان با آن ظهور منجى ديگرى را طلب مى كرد.پس آخرين تير در تركش مانده آرش نيز رها شد!ظهور «مزدك بامدادان» در واقع آخرين برگ رونشده مردم زجر كشيده ايران بايد تلقى شود.اين نكته كه در همان آغاز نهضت شاهنشاه و اغلب درباريان به صف طرفداران مزدك پيوسته اند عمق آشوب و آشفتگى حاصل از بدعت ها، زدوخورد ها، ستيزه جويى ها و روى هم رفته سهم خواهى هر چه افزون تر دسته هاى مختلف مغان از خوان گسترده بر دوش مردم بى چاره و بى دادرس را عيان تر مى سازد.

بار ديگر اين مشى زروان بود كه زندگى مخلوقاتش را رقم مى زد.«... در ميان طبقات عامه تفاوت هاى بارزى بود. هر يك از افراد مقامى ثابت داشت و كسى نمى توانست به حرفه اى مشغول شود، مگر آنچه از جانب خدا براى آن آفريده شده بود.»۱۶«قدر متقن اين است كه رعايا گاه به دولت و گاه به اشراف مالك (مغان و درباريان) و گاه به هر دو ماليات مى داده اند و مجبور بوده اند، در ظل رعايت ارباب خود به جنگ بروند.»۱۷زنان كه از شاه زن چاكر زن _ سوگلى زن _ گذگ بانو (كدبانو) _ زن چگارى ها (زن خدمتكار) و... ناميده مى شدند، كمتر در دستگاه يك كشاورز يا صنعتگر بيچاره ديده مى شد، يا بهتر بگوييم وجود نداشت.«در هر حال مزدك چنان كه از مجموع روايات مختلف برمى آيد، مردى بوده است كه علاقه مند به اصلاحات «نظرى» و طالب بهبود احوال اجتماعى.»۱۸
چقَـבر پــَـر می ڪِشَـב دلـَـــمـ
بـﮧ هــَـــوآی تـُـو
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
•تلاش ديگر در احياى جهان بينى زرتشت و مخالفت با زروانى گرى


«در حقيقت مزدك اجراى تعاليم خود را يگانه وسيله موثر و سودمندى مى دانسته است كه انسان با آن به صورتى منطقى قواى خير را يارى و با قواى شر پيكار نمايد.»۱۹با آن همه فسادى كه روحانيت و دستگاه مغان را غرق كرده بود، فتوا صادر مى شد كه «موبران و دشمنان مزدك، آئين او را نوعى اباحه و شهوت پرستى جلوه داده اند، در صورتى كه باطن اين طريقت مبتنى بر زهد و تزكيه نفس و... و اجتناب از خونريزى و قتل نفس بود.»۲۰اين فهم كه پيروان مانى جملگى جزء هواخواهان مزدك شده اند و تا پاى جان از وى حمايت به عمل آورده اند، مى رساند كه اين يكى نيز همچون سلف خويش احياگر سنت هاى پدران و نياكان پيشين و جهان بينى زرتشت به شمار مى آمد.اگرچه شهرستانى روايت مى كند كه: «مزدك امر به قتل نفوس مى داد تا آنان را از اختلاط با ظلمت نجات بخشد.» ليكن ادامه نهضت مزدكيه تا قرن چهارم بعد از بعثت خود به خود صحت اين روايت را نيز دچار نقصان مى كند.

البته شايد مراد از آن كشتن شهوت ها و خواهش هاى نفسانى بوده، زيرا پيروان او مردمانى پرهيزكار و نيكوسيرت بوده اند.به هر حال با از پاى درآمدن «مزدك» و شمار بسيارى (حدود ۲۴ هزار نفر) از طرفداران و حاميانش كه با فجيع ترين و وقيحانه ترين روش ممكن به انجام رسيد، اين آخرين تير آرش نيز چند دهه بعد از اين واقعه بر سنگ خورد و از حركت باز ايستاد.با شكست اين تلاش ها و ازجان گذشتگى ها در حقيقت دستگاه مغان به آنچه در آرزويش شب و روز نداشت، هر لحظه نزديك و نزديك تر مى شد.«روحانيت در چپاول ملت با ديگر زمامداران هم داستان بودند.»۲۱رواج شديد زروانى گرى، جبر مورد نظر مغان را بر زندگى مردم حاكم كرد. از اين رو مردم نيز مقاومتى در برابر مشيت زروان نمى كردند و به آنچه پيش مى آمد، رضا بودند. شكست مانى و مزدك و تعقيب پيروان آنان از سوى حكومت منجر به شكل گيرى مقاومت هاى مخفى يا به قول امروزى زيرزمينى شد. خطرات ناشى از عواقب اين حركت ها و خصوصاً هنگام حمله اعراب گريز از آن اجتناب ناپذير شده بود.برزويه طبيب در مقدمه اى كه بر كتاب كليله و دمنه نگاشته به روشنى و وضوح تمام نيت پليد نظام ساسانى را در چند جمله كوتاه بيان مى كند.«خيرات بر اطلاق روى به تراجع نهاده است و كارهاى زمانه روى به ادبا دارد و (عالم غدار) و (زاهد مكار) بدين معانى شادمان و به حصول اين (ابواب) تازه روى و خندان.»زروانى گرى و تن سپردن به مشيت و اراده او سودى جز سقوط ارزش ها و رسيدن مغان به هدف نهايى دربرنداشت.«ضعف روحيه اهل عصر كه به سقوط و انحطاط خويش به عنوان يك تقدير و مشيت ايزدى مى نگريست، نتيجه منطقى جبر بود. اين گرايش عامل بازدارنده اى در مقابل هرگونه حركت و تلاش احتمالى بود كه در حقيقت تقدير آسمانى را مانع از تاثير سعى و عمل نشان مى داد و پيدا است كه در يك دوران انحطاط و فساد هيچ چيز مثل اعتماد به جبر، تسليم شدن به سقوط و نابودى نهايى را براى انسان قابل تحمل نمى سازد.»۲۲


۱- و در نهايت ما فاتحان شهره رفته بر باديم ...
۲- ... ما يادگار عصمت غمگين اعصاريم، ما راويان قصرهاى شاد و شيرينيم
۳- ... اى پريشان گوى مسكين! پرده ديگر كن
پور دستان جان ز چاه نابرادر در نخواهد برد
مرد، مرد، او مرد
چقَـבر پــَـر می ڪِشَـב دلـَـــمـ
بـﮧ هــَـــوآی تـُـو
پاسخ
سپاس شده توسط:


پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان